فرض کنیم اینهمه حرف، صدای برفک است؛ برفک تلویزیون! درست است که تلویزیونها مدرن شدهاند، ولی او هنوز دلش میخواهد برای از بین بردنش از همان آنتنهای قدیمی استفاده کنیم. همان آنتنهایی که یک نفر حریفش نمیشد و کل خانواده را درگیر میکرد.
یکی روی پشتبام در حال جابهجایی آنتن، بچههای خانواده توي خانه آمادهباش برای فریادزدن جملهی آها آها درست شد... و آشوببختی كه نقش بيسيم را بازي ميكرد و میان «درون خانه» و«روی پشتبام» سرگردان بود.
اصلاً چرا آنوقتها این برفک بیچارهی از خانهها راندهشده به سراغمان میآمد و صدای «همه» را درمیآورد؟ چون «همه» و «در کنار هم» مشغول تماشای تلویزیون بودیم. به این توجه نمیکردیم که فقط تلویزیون برفکی شده، اما هنوز کنار هم هستیم و چهرهی یکدیگر را صاف میبینیم.
صبر کنید! امان بدهيد! هنوز تمام نشده! اینها را نگفتم که داغ دلمان تازه شود و بخواهیم افسوس گذشته را بخوریم. نه! اگر قبلاً توجه نکردیم، حالا وقتش است! اگر پیش از این دست به دست هم میدادیم تا برفک تلویزیون از بین برود، حالا میتوانیم دست به دست هم بدهیم تا برفک چهرهها را از بین ببریم، وگرنه برفک هنوز هم وجود دارد، فقط تغییر مکان داده است!
متن و تصوير:
پرنيان محمدنژاد، 17ساله
خبرنگار افتخاري هفتهنامهي دوچرخه از تهران
نظر شما